جدول جو
جدول جو

معنی سیه چرده - جستجوی لغت در جدول جو

سیه چرده
سیاه چرده، برای مثال آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست / چشم میگون لب خندان رخ خرّم با اوست (حافظ - ۱۳۴)
تصویری از سیه چرده
تصویر سیه چرده
فرهنگ فارسی عمید
سیه چرده
(یَهْ چَ / چِ / چُ دَ/ دِ)
سیه رنگ چه چرده به معنی رنگ و لون باشد. (برهان). سیاه رنگ. (ناظم الاطباء) :
قوی استخوانها و بینی بزرگ
سیه چرده گردی دلیر و سترگ.
فردوسی.
کی تواند سپیدچرده شدن
آنکه کرد ایزدش سیه چرده.
سنایی.
ز آفتاب وز مهتاب کرده جامۀ تو
به روز سرخ و سپید و بشب سیه چرده.
سوزنی.
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست.
حافظ.
رجوع به سیاه چرده شود
لغت نامه دهخدا
سیه چرده
آن که رنگ چهره اش تیره باشد سیاه توه
تصویری از سیه چرده
تصویر سیه چرده
فرهنگ لغت هوشیار
سیه چرده
تیره فام، سبزه، سیاه تو، سیاه توه
متضاد: زال وبور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سه چرخه
تصویر سه چرخه
وسیلۀ نقلیه که سه چرخ داشته باشد، چه با نیروی موتور حرکت کند و چه با نیروی پا یا دست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه چرده
تصویر سیاه چرده
کسی که چهره اش تیره رنگ باشد، سبزه، گندمگون
فرهنگ فارسی عمید
(سِ چَ خَ / خِ)
وسیلۀ نقلیه ای که با سه چرخ حرکت کند. حرکت آن یا به وسیلۀ نیروی موتور یا گردانیدن اهرمی که با واسطۀ زنجیری چرخها را بحرکت درمی آورد، صورت میگیرد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ دَ / دِ)
بداصل. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ / چُ دَ / دِ)
سیاه رنگ باشد چه چرده به معنی رنگ و لون است. (برهان) (آنندراج). آنکه رنگش بسبزی زند. (شرفنامه). تار. اسمر. گندمگون. سیاه رنگ. (ناظم الاطباء) : محمد بن جریر رحمهاﷲ علیه گفت که سرخ و سفید بود و گروهی گویند سیاه چرده بود. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
بساق پای چو کلک و سیاه چرده چو شلک
ورا نه مال و نه ملک و ورا نه خویش و تبار.
سوزنی.
ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک
هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(یَهْ چِ مَ)
قصبۀ مرکزی بخش سیه چشمۀ شهرستان ماکو می باشد و مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: طول 44 درجه و 22 دقیقه و 15 ثانیه، عرض 39 درجه و 3 دقیقه و 45 ثانیه و ارتفاع آن از سطح دریا 1843 متر. اختلاف ساعت آن با طهران 28 دقیقه و 8 ثانیه است بطوری که ساعت 12 ظهر سیه چشمه ساعت 12 و 28 دقیقه و 8 ثانیه طهران می باشد. دارای 3289 تن سکنه و آب قصبه از رود خانه قزل چای، قنات و چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. دارای ادارات پست و تلگراف، ژاندارمری و مرزبانی می باشد. دبستان و در حدود 4 باب دکان از صنوف مختلف دارد. این قصبۀ جزء دهستان چالدران محسوب شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ لَ کَ دَ)
سیاه کردن. به رنگ تیره درآوردن، نوشتن. با نوشتن کاغذ را سیاه کردن. سیاه ساختن چیزی:
برادران منا زین سپس سیه مکنید
به مدح خواجۀ ختلان به جشنها خامه.
منجیک.
پیرزنی موی سیه کرده بود
گفتمش ای مامک دیرینه روز.
سعدی.
ز غیبت چه میخواهد آن ساده مرد
که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد.
سعدی.
، بدبخت و شوم ساختن. به بدبختی دچار کردن:
سیه کرد و گران روز غریبان
سیاهی روی و آواز گرانت.
ناصرخسرو.
رجوع به سیاه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ دَ / دِ)
مرادف سیاه چشم و سیه چشم. (آنندراج) :
درازگردن و کوتاه پشت و گردسرین
سیاه شاخ و سیه دیده و نکودیدار.
فرخی.
خصم سپیدکار سیه دیدۀ تو را
بادا سیاه گشته بدود عذاب روی.
سلمان ساوجی (از آنندراج).
رجوع به سیاه چشم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیه کرد
تصویر سیه کرد
آن که سیاه کند مسود، بد کار فاسق، ظالم ستمکار
فرهنگ لغت هوشیار
وسیله نقلیه که با سه چرخ حرکت کند حرکت آن یا به وسیله نیروی موتور یا یا گردانیدن اهرمی که به واسطه زنجیری چرخها را به حرکت در می آورد صورت میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
خیمه های سیاه رنگ که کولیان و صحرا نشینان در دشت و صحرا برای سکونت بر پا کنند سیاه خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه چرده
تصویر سیاه چرده
آن که رنگ چهره اش تیره باشد سیاه توه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه چرمه
تصویر سیاه چرمه
نوعی اسب سیاه رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه چرده
تصویر سیاه چرده
((چَ دِ))
آن که رنگ چهره اش تیره باشد
فرهنگ فارسی معین
((~. چَ خِ))
وسیله نقلیه بچه گانه با دو چرخ در عقب و یک چرخ فرمان در جلو که با پا زدن به حرکت درمی آید
فرهنگ فارسی معین